:) وقتش بود.. وقت جنگی که دردناک بود.. هردو با چشمانی سرد به هم نگاه کردند.. چوبدستی های هردو زیر گلوی هم بود.. گفت: با شماره سه ورد رو بخونیم.. این پایان جنگه.. جواب داد: که در اخرین لحظات هم بفکر دیگرانی.. با چشمان سبز سردش به دو چشم خاکستری و بدن زخمیش و یک بار دیگر به چشمان خاکستری ای در تمام مدت درد کشیده بود؛ یک... دو... سه..«پق» دریکو با ان چشمان خاکستری الوده به اشک با ترس به بدن بی جانی که در دستانش بود نگاه کرد: نه.. هق امکان نداره.. نکن! اینکارو.. با من نکن!!!! هری با لبخندی تلخ و صدایی لرزان گفت: چطور میتونم زخمیت کنم..؟ ما.. ما.. باهم دوستیم مگه نه..؟ دریکو به یاد شروع سال اول و درخاست دوستی ای ک به هری داده بود افتاد: نه.. هق.. ازادم کن.. این کار رو با من نکن.. صدایی که هر لحظه به خاموشی نزدیک بود گفت: تو ازادی.. نیازی نیست نگران بشی:) من.. هیچوقت.. ازت دلخور نبودم... رها باش.. و سپس خاموشی.. بدنی خالی و اشک هایی خو*نی... دست هایی لرزان و حسرت هایی قدیمی... نرو.. پاتر!!.. نرو!!!!!! نکن... نکن.. التماست میکنم!! هق بزار نفس بکشم.. نمیخواستم... هق.. اینجوری تموم شه.. او را می کشیدند اما او.. دستش را از تن ان شخص جدا نمیکرد... ":)... سال ها گذشت و همه چیز اروم شد.. جز قلب او.. روزی نبود که به ان مکان نره.. قبر دوستش پاتر..
میشه ی تک پارتی میراکلوری هم بنویسی؟
حتما اما ممکنه خیلی طول بکشه راستی قبلا هم نوشتم اما شاید پاکش کرده باشم
اوهوم باشه
فن فیکشن مینویسی آیا
اهوم درخاستی داری؟
میشه یه فن فیکشن بنویسی که توش دخی های بلک پینک و ایلان ماسک داشته باشه پلییییز😔
چشمم
فقط ایلان کیه😅
وای مرسییییییی پس من فالوت کردم
ایلان ماسک دیگه
واقعا نمی شناسی
نمیشناسم😅
منم فالوت کردم
❤❤❤
😰وای نه حالا چیکار کنم تو کارت خیلی درسته از کجا دوباره یکیو پیدا کنم
برام فن فیکشن بنویسه که توش ایلان ماسک و بلک پینک باشه
بگو داری شوخی میکنی
ام بیبخشیدد اما شاید بتونم ی چیزای ازشون بفهمم
پس مینویسی لاو
آخه تو خوب مینویسی واسه همین میگم
امم اره ممنونمممم سعیمو میکنم
پس نوشتی میشه بهم یه ندا بدی مرسیییییی
چشمم